مرکّب از: بی + شبه، بی مثل. بی نظیر. بی عدیل. بی همتا. بی مانند. فرید. وحید. واحد. ناهمتا. بی مثیل. بی مثال. یتیمه. بی همال. عدیم النظیر. معدوم المثل. بی نمون. بی کفو. بی بدل. (یادداشت مؤلف، رجوع به شبه شود.
مُرَکَّب اَز: بی + شبه، بی مثل. بی نظیر. بی عدیل. بی همتا. بی مانند. فرید. وحید. واحد. ناهمتا. بی مثیل. بی مثال. یتیمه. بی همال. عدیم النظیر. معدوم المثل. بی نمون. بی کفو. بی بدل. (یادداشت مؤلف، رجوع به شبه شود.
بی شکوه. بی تشریفات. بی کبکبه و دستگاه: خانه هرکه روی بی شکه آن خانه تراست. سوزنی. رجوع به شکه شود، (اصطلاح تصوف) بی شکلی: صورت از بی صورتی آمد برون بازشد کانا الیه راجعون. مولوی. و رجوع به صورت و هیولی شود
بی شکوه. بی تشریفات. بی کبکبه و دستگاه: خانه هرکه روی بی شکه آن خانه تراست. سوزنی. رجوع به شُکُه ْ شود، (اصطلاح تصوف) بی شکلی: صورت از بی صورتی آمد برون بازشد کانا الیه راجعون. مولوی. و رجوع به صورت و هیولی شود
مرکّب از: بی + شبه + و + ند، بی مثل و مانند. رجوع به شبه و ند شود، بی حس: اندامی که دردکند دردش بنشاند که بی آگاه کند آن جای را. (الابنیه عن حقایق الادویه)، و اندامها اندک اندک خدر میشود و بی آگاه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
مُرَکَّب اَز: بی + شبه + و + ند، بی مثل و مانند. رجوع به شبه و ند شود، بی حس: اندامی که دردکند دردش بنشاند که بی آگاه کند آن جای را. (الابنیه عن حقایق الادویه)، و اندامها اندک اندک خدر میشود و بی آگاه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
مرکّب از: بی + شبهت، از شبهه ’عربی’، بی شک. بی تردید: و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند و باز آنکه بگوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد. (کلیله و دمنه)، اگر خار در چشم متهوری مستبد افتد و در بیرون آوردن آن غفلت بورزد... بی شبهت کور شود. (کلیله و دمنه)، رجوع به شبهت شود.
مُرَکَّب اَز: بی + شبهت، از شبهه ’عربی’، بی شک. بی تردید: و هر راز که ثالثی در آن محرم نشود هرآینه از اشاعت مصون ماند و باز آنکه بگوش سیمی رسید بی شبهت در افواه افتد. (کلیله و دمنه)، اگر خار در چشم متهوری مستبد افتد و در بیرون آوردن آن غفلت بورزد... بی شبهت کور شود. (کلیله و دمنه)، رجوع به شبهت شود.
مرکّب از: بی + شره، بی آز و طمع. بدون حرص و آز: بغرض دوستی مکن که خواص درس والتین بی شره نکنند. خاقانی. رجوع به شره شود، بیهوده، یاوه. بی معنی. (ناظم الاطباء،
مُرَکَّب اَز: بی + شره، بی آز و طمع. بدون حرص و آز: بغرض دوستی مکن که خواص درس والتین بی شره نکنند. خاقانی. رجوع به شره شود، بیهوده، یاوه. بی معنی. (ناظم الاطباء،